۱۴۰۴ فروردین ۲, شنبه

خاطرات حانم معلم ۱۶۱- قیام قزوین رابطه د پست پیش نمازی که اهل نظر بود تا ذکر

۱۶۱- قیام قزوین؛ رابطه و پست؛ پیش نمازی که اهل نظر بود تا ذکر!

در مرداد ۷۳ با مخالفت مجلس با استانی شدن قزوین، اعتراض در این شهر بالا گرفت. مردم پس از برگزاری تظاهرات با تیراندازی نیروهای امنیتی روبه رو شدند. در این تظاهرات حدود ۳۳ نفر کشته و عده ی زیادی مجروح شدند.!! البته در آمار رسمی حکومت، وگرنه می دانیم که واقعیت معمولاً با عددها رودربایستی ندارد. 
سعید حجاریان در مصاحبه ای گفت:« در سال ۷۳ برای سرکوب نا آرامی های شهر قزوین نیروهای امنیتی از « دوشکا» و « آر. پی. جی» استفاده کردند.!! حتی می گفتند یک محل مورد نظر را با « آر پی جی» نابود کردیم.! عاملان و سرکوبگران جایزه هم دریافت کردند.»!! (لابد لوح تقدیر با روبان مشکی و سکه طلا.!)

خامنه ای در ۹ شهریور ۷۳ به مناسبت « هفته ی دولت» وقتی رفسنجانی و اعضای دولتش به دیدار او رفته بودند، با اشاره تلویحی به قیام مردم قزوین، بر خشونت های وسیعی که بر ضد مردم صورت گرفته بود مهر تایید زد و گفت:« باید نسبت به کسی که نظم عمومی را خراب می کند، اندکی حتی اغماض روا نداشت…» ( روزنامه سلام- ۱۰ شهریور ۷۳)

در ۲۹ شهریور طرح ممنوعیت به کارگیری تجهیزات ماهواره‌ای نیز در مجلس تصویب شد.
با بازگشایی مدارس در مهر ماه ۷۳ با ماشین « رنو» به دبیرستان می رفتم. البته آن را در کنار خیابان پارک می کردم. کلاس های اول انسانی را در دبیرستان پروین اعتصامی و دوم را در حقیقت به من دادند.!
در یک زنگ تفریح در دبیرستان حقیقت یکی از همکاران آهسته به من  گفت:« مدیر، همسر یکی از کارکنان وزارت خارجه است. او در آزمایشگاه کار می کرده ولی به واسطه شوهرش و از طریق رابطه به آموزش و پرورش آمده و طبق معمول  چون سواد و حوصله ی کار پر زحمت معلمی را نداشته او را مدیر کرده اند.»!!  

خانم مدیر دبیرستان پروین اعتصامی، سابقه ی دبیری درس حرفه و فن در مدرسه راهنمایی را داشت، ولی حالا فن مدیریت را با جدا کردن  اتاق کارش از اتاق دبیران تمرین می کرد. صبح با چادر مشکی به مدرسه وارد می شد، ولی با مانتو، جوراب و روسری های رنگارنگ در فضای مدرسه ظاهر می گشت. انگار اداره فقط به مدیران اجازه داده بود که چنین باشند و بقیه باید مانتو شلوارهای مورد تایید اداره را می پوشیدند. 
در بخشنامه اداره بر گشاد بودن مانتو به اندازه یک وجب از اندام فرد تاکید شده بود. رنگ های مورد تایید مانتو شلوار، مشکی، قهوه ای، خاکستری و سرمه ای  همراه با مقنعه مشکی بودند. در فروشگاه‌های لباس، مانتوها گشاد و بلند با سرشانه « اوپل» دار بودند. من در این مانتوها گم می شدم.!

   مدیر دبیرستان حقیقت در همان اتاق دبیران، پشت میز می نشست. این دبیرستان در نزدیکی منازل سازمانی ارتش بود و تقریبا اکثر دانش آموزان، فرزندان ارتشی ها و ساکن همان منازل بودند. 

 برگزاری نماز جماعت در دبیرستان جزو برنامه های تربیتی بود که در این دو دبیرستان هم اجرا می شد. سالن دبیرستان که معمولا برای برگزاری امتحانات دانش‌آموزان از آن استفاده می شد، حالا زمین آن با فرش ماشینی یا موکت پوشانده شده بود و نماز جماعت در آن برگزار می شد.

پیش نماز دبیرستان حقیقت یک آخوند بود که گویا از واحد عقیدتی - سیاسی ارتش می آمد. او قبل از شروع نماز به دفتر دبیران وارد می شد و روبه روی ردیف صندلی دبیران می نشست. همکاران با ورود او مقنعه های خود را به جلو می کشیدند و اگر آستین مانتو شان کمی بالا رفته بود، آن را پایین می آوردند و خلاصه جلوی این آخوند بیشتر خود را می پوشاندند اما نگاه این آخوند از لحظه ی ورود از آن نگاه هایی بود که از لا به لای چین لباس هم عبور می کرد.چیزی نمی گفت اما چشم هایش پر حرف ترین عضو بدنش بودند. مرتب سرش را می گرداند و به چهره ی همکاران خیره می شد.!!

پس از یک هفته کاسه ی صبر همه لبریز شد.   از خانم مدیر خواستیم تا جایی غیر از دفتر دبیرستان برای این آخوند « چشم چران» در نظر بگیرد و مواظب او باشد تا به دانش آموزان نیز نزدیک نشود.!!  از روز بعد ما دیگر او را در دفتر دبیرستان ندیدیم.

https://t.me/Khaterate_khanom_moalem

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر