۱۴۰۲ مرداد ۲۰, جمعه

خاطرات خانم معلم قسمت دوم

خاطرات خانم معلم
قسمت دوم
در زنگ های تفریح بابای مدرسه تغذیه رایگان را بین دانش آموزان توزیع می کرد .
ما معلمان هم که همگی تازه استخدام بودیم در زنگ تفریح از همان تغذیه رایگان بهره مند می شدیم .
یک ماه از سال تحصیلی ۱۳۵۶ گذشته بود . یک روز وقتی در زنگ تفریح از پنجره دفتر مدرسه به حیاط نگاه می کردم متوجه برخورد فیزیکی دو تن از شاگردانم که کلاس سوم راهنمایی بودند شدم . یکی از آنها  بسیار قد بلند و ۱۹ ساله بود . دیده بودم که خودش پشت فرمان یک ماشین مدل تویوتا نشسته و به مدرسه می آید .!  من  برای این که به هیچ کدام از شاگردانم صدمه ای وارد نشود به معاون مدرسه که برادر مدیر مدرسه هم بود مسئله را مطرح کردم و از او خواستم تا میانجی آنها شود .
  چند روز بعد هم که باز در زنگ تفریح حیاط را نگاه کردم تکرار همان صحنه را توسط همان شاگرد قد بلند و تویوتا سوارم دیدم .! این بار یکی دیگر از شاگردانم را کتک می زد .! بلافاصله نزد مدیر و معاون مدرسه رفتم  و گفتم چرا با فلانی برخورد انضباطی نمی کنید؟  من از کتک خوردن دانش آموزانم توسط او ناراحت می شوم . مدیر گفت :« او پسر رئیس یک قبیله عرب است و ما جرئت نمی کنیم او را تنبیه کنیم .» !!بچه ها هم به همین خاطر به او چیزی نمی گویند .!!
اتفاقا زنگ بعد من با کلاس سوم درس داشتم . باید  آنچه از درس های  روان شناسی کودکی و نو جوانی   ، جوانی و تعلیم و تربیت در دانشسرای راهنمایی تحصیلی  فرا گرفته بودم را به کار می بردم .  وقتی به کلاس رفتم بعد از حضور و غیاب همان پسر قد بلند و ۱۹ ساله که به دلیل روستایی بودن مدرسه با آن سن به مدرسه ی ما می آمد را برای درس پرسیدن نامش را بلند صدا زدم .
چون قدبلند بود در آخرین نیمکت کلاس نشسته بود . آمد و نزد من ایستاد . برای این که از او سوال کنم باید سرم را بالا می گرفتم .! شاگردم  فقط سه سال از خودم کوچکتر بود !  چند سوال از او کردم . هیچ کدام را بلد نبود . من از خدا خواسته مبصر کلاس را صدا زدم  و گفتم :« برو دفتر مدرسه و خط کش آقای معاون را بگیر و بیاور . !» سکوت همه ی کلاس را فرا گرفت . ! کلاس ما نزدیک دفتر مدرسه بود و مبصر زود با خط کش برگشت . عمدا او را طوری قرار دادم که  رو به من و پشت به دانش آموزان باشد  .
به او گفتم :« دستت را جلو بیاور ! چرا به جای این که درس بخوانی هم کلاسی هایت را در زنگ تفریح کتک می زنی ؟» در این حالت خط کش را کاملا بالا می بردم ولی خیلی آرام آن را در کف دستش قرار می دادم . خودش هم متوجه شد که او را نمی زنم بلکه می خواهم او را نسبت به کار بدی که در حق هم کلاسی هایش کرده آگاه کنم. هربار که خط کش را در دستش قرار می دادم به او می گفتم :تو از بقیه بزرگتر هستی و باید مثل برادر بزرگتر رفتار کنی و دفعه ی بعد می گفتم :« من در هر زنگ تفریح حیاط را نگاه می کنم و مواظب دانش آموزانم هستم . من شنیده ام که تو پسر خوش قلبی هستی پس چرا اجازه می دهی تا شیطان تو را گول  بزند؟!» . بعد به مبصر کلاس که شاگرد زرنگی بود گفتم : « بعد از این یک ربع  زودتر به مدرسه بیا و با این برادر بزرگترت  درسها را مرور کن .!»
بعد به دانش آموزان گفتم  می دانم که این ماجرا مثل یک راز در همین کلاس می ماند و برای احدی بازگو نمی شود و برای اطمینان و تاکید بیشتر از آنها پرسیدم متوجه شدید که این یک راز بین خودمان است ؟ دانش آموزان با خوشحالی از این که حالا رازدار معلم و همکلاسی خود شده اند با صدایی بلند و کشیده که خوش قلبی ، مهربانی و خوشحالی آنان در آن موج می زد گفتند : ب__له .
خودم در ابتدای کار که داشتم این  صحنه ها را اجرا می کردم نگران بودم که مبادا این پسر ۱۹ ساله واکنش بدی نشان دهد ، ولی سکوت دانش آموزان و آرام گذاشتن خط کش در کف دست او کار را خوب پیش برد . جلسه ی بعد هم عمدا از او درس پرسیدم و وقتی درس را جواب داد از دانش آموزان خواستم برایش دست بزنند . خودم هم باز او را تشویق کردم و گفتم بعد از این یک هفته تو مبصر کلاس باش و یک هفته هم معلم خصوصی ات . !! خوشبختانه دیگر تا پایان سال تحصیلی نه تنها صحنه کتک زدن دانش آموزانم توسط او را ندیدم بلکه همان طور که از او خواسته بودم برای سایرین برادری می کرد . خودم هم تا پایان خدمت معلمی دیگر هرگز خط کش به دست نگرفتم . ! نام و نام خانوادگی این شاگردم پس از گذشت سالها هنوز در ذهن من است .
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
#اتحاد_اقشار_جامعه_رمز_پیروزی
#سیستان_کردستان_را_تنها_نگذاریم
https://t.me/ghalamemoalem

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر