۱۴۰۴ مهر ۷, دوشنبه

پائز و تولدی دیگر

۱۷۰- پاییز و تولدی دیگر


شهریور ۷۴ هیات روسی در سفر خود به ایران، قرارداد تکمیل نیروگاه اتمی بوشهر را امضاء کرد. این نیروگاه نخستین تاسیسات هسته‌ای ایران است که از گونه ی راکتور آب فشرده با ظرفیت تولید ۱۰۲۴ مگاوات برق است. ساخت این نیروگاه در سال ۵۴ به دستور محمدرضا پهلوی توسط شرکت زیمنس آلمان آغاز شد ولی با انقلاب ۵۷ ساخت آن متوقف شد. تکمیل این نیروگاه پس از تمدید قرارداد تا سال ۹۰ طول کشید. 
در ۲۸ شهریور ۷۴ یک فروند هواپیمای بوئینگ ۷۰۷ از مسیر تهران- کیش ربوده شد و در یک پایگاه نظامی اسرائیل فرود آمد. اسرائیل هرگونه ارتباط با رباینده را که یک ایرانی به نام رضا جباری بود را رد کرد و رباینده از اسرائیل درخواست پناهندگی کرد.

من در مهرماه ۷۴ آخرین ماه بارداری سومین فرزندم را می گذراندم. از انتهای سه ماهگی که فهمیدم باردار هستم تا پایان ماه نهم لازم نبود مانتویی مخصوص بارداری تهیه کنم و همان مانتوهای گشاد که سر شانه های اپل داشت را می پوشیدم.!! قرار بود برای زایمان به شهرستان  و نزد مادرم بروم.  از سه ماهگی به بعد نزد دکتر حاذق و با سابقه ای که در همین شهرستان می شناختم می رفتم. از دکتر خواستم تا من را سزارین کند تا برای زایمان درد نکشم و کاری کند که من دیگر باردار نشوم. دکتر گفت:« هنگام سزارین من لوله های تخمدان را می بندم.»
 زمان عمل سزارین و بیمارستان را هم معین کرد. از صندوق تعاون منطقه مبلغی قرض گرفتم.
چون قرار بود من در ۲۲ مهرماه سزارین کنم، آموزش و پرورش ابتدا من را در تاریخ ۴ مهر به دبیرستان ارشاد به عنوان دبیر معرفی کرد و بعد با ابلاغ دیگری در تاریخ ۹ مهرماه  مرا به عنوان متصدی امور دفتری با حفظ سمت دبیری به دبیرستان … معرفی کرد.
روز ۲۱ مهر ۷۴ مسئولیت پسر دوم را به پسر اولم سپردیم و محمد من را با ماشین «رنو» ی خودمان به شهرستان برد و صبح روز ۲۲ مهر به بیمارستان رساند و مراحل اداری بستری شدن من را انجام داد.خانم های پرستار پس از انجام امور اولیه پزشکی، حدود ظهر من را به اتاق  منتقل کردند. **در اتاق عمل، پزشک متخصص بیهوشی داروهایی را با سرنگ به دستم تزریق کرد و پس از چند لحظه از من خواست تا اعدادی را بشمارم. من شروع به شمردن کردم و نمی دانم تا چند شمردم  دیگر چیزی نفهمیدم. 
وقتی چشمان خود را باز کردم مادرم را کنار خود دیدم. او با خوشحالی به خانم پرستاری که چند متر دورتر بالای سر مریض دیگر ایستاده بود گفت:« خانم پرستار دخترم به هوش آمد.» خانم پرستار به سمت من آمد و پس از یکی دو سوال از من گفت« اینجا اتاق پس از عمل است و حالا که به هوش آمدی شما را به همان اتاق اولی که بستری شدی برمی گردانیم.» من سراغ نوزادم را از او گرفتم و پس از اطمینان از سلامتی او گفتم:« پسر بود یا دختر؟» خانم پرستار جواب داد:« مگر جنسش را تعیین نکرده بودید؟  پسر است. یک پسر قشنگ.»** 

راستش را بخواهید من به این دلیل که هیچ یک از علائمی را که در هنگام بارداری دو پسرم تجربه کرده بودم را در این بارداری نداشتم، فکر می کردم دختر است. به همین خاطر کنجکاو نشدم تا برای تعیین جنسیت او سونوگرافی انجام دهم. 
وقتی من را به اتاق خودم برگرداندند محمد با یک سبد گل به استقبالم آمد و همان روز به تهران برگشت.  
    بعد از سه روز بستری در بیمارستان، دکتر من را مرخص کرد.  محمد با پسرها از تهران آمدند. محمد گوسفندی را قربانی کرد و باز با پسرها به تهران برگشت. من دو هفته نزد مادرم بودم. خوشبختانه عمل من به دلیل مهارت و دلسوزی دکتر خوب انجام شده بود و مسیر بهبودی زود طی شد. در پایان دو هفته محمد و پسرانم به دنبالم آمدند. من از مادرم خواستم تا با ما به تهران بیاید. او پذیرفت و همگی به تهران آمدیم. 
https://t.me/Khaterate_khanom_moalem

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر