۱۳۹۶ دی ۲۷, چهارشنبه
حاکمیت با ما چه کرد؟
سلام
سال ۵۷ جوان بودیم . از سال ۵۸ شروع کردیم به پیر شدن . از درون و از بیرون . شروع کردیم به غصه خوردن . بعضی چیزها را از همان اول نمی توانستیم باور کنیم . دلمان میخواست افکار و عقاید گذشته مان را قبول داشته باشیم ؛ اما هر روز دریغ از دیروز و هر سال دریغ از پارسال . فکر میکردیم آنهائی که می گفتند: وای بر دروغگویان ؛ خودشان آدمهای راستگویی هستند . اما نه! به ما دورغ گفتند .
آنهائی که می گفتند دنیا مزرعه آخرت است ؛ خودشان میدانستند که دروغ میگویند .آنهائی که می گفتند: مال دنیا چرک کف دست است ؛ خودشان بردند و خوردند و دزدیدند و اختلاس کردند و قاچاق کردند و تو بانکهای بلاد کفر با پولی که می گفتند " بیت المال " است حسابهای میلیاردی برای خودشان و زن و بچه و حتی کُلفَتشان باز کردند که اگر روزی به روزگاری ؛ تقّی به توقی خورد ؛ کباب بوقلمون و خاویارشان دچار اِشکال نشود . ما ماندیم و زور و تزویر و ریا و پیر شدیم .
با جنگ و توی صف های کالاهای کوپنی ؛ میانسالمان کردند . یواش یواش موهای اطراف گوشها و شقیقه ها خاکستری شد . کابوس و دلهره موشکهای اسکاد برادران روسی و بمب ها و خمپاره ها خوابمان را آشفت و چون موریانه جانمان را سوراخ سوراخ کرد ؛ اما گفتند : جنگ نعمت است . آمدیم حرف بزنیم ؛ گفتند جنگ است ؛ خفه شوید . جنگ تمام شد ؛ آمدیم حرف بزنیم ؛ گفتند دوره سازندگی است ؛ دهانتان را ببندید . گفتیم دارند می دزدند ؛ گفتند این حرفها خیانت به خون شهیدان است . گفتیم قرار بود تبعیض و تفاوت و بیعدالتی در جامعه نباشد ؛ گفتند اینها اولوالامرند و فرستاده خدا و کلَی با شما فرق دارند .
همینطور هی پیر شدیم . چشمهایمان پیر شد ؛ گوشهایمان پیر شد ؛ زانوهایمان دردناک شد؛ ضربان قلبمان درهم برهم شد ؛ بچه دار شدیم ؛ نگران شدیم ؛ مضطرب شدیم و پیر شدیم .
افسرده ترین ملت دنیا شدیم؛ عصبانی ترین مردم دنیا شدیم ؛ وقتی از حق و حقوقمان حرف زدیم ؛ تهدیدمان کردند ؛ باتوم به کمرمان زدند . آنهائی که با رای ما بر صندلی های قرمز و سبز تکیه زدند ؛ ما را رمه و بزغاله و گوساله و خس و خاشاک نامیدند و هر چهار سال یک بار سر ما را شیره مالیدند تا رئیس جمهور و نماینده مجلس شورا و مجلس خبرگان و غیره شوند وبعد همه چیز را از یاد ببرند و ما همینطور پیر و پیرتر شدیم .
همه چیز سهمیه ای شد ؛ حتی عقل و شعور و استعداد . بعضی ها در چشم برهم زدنی دچار موتاسیون شدند و ژنهای برتر خانوادگی چندهزارمیلیاردی در ژنومشان پیدا شد و جماعت ماندند هاج و واج که چه اتفاقی افتاده است .
آنهائی که نمی توانستند تنبانشان را بالا بکشند به لطف رانت و قبیله گری ؛ صاحب مدارک دکتری از دانشگاه های بلاد کفر شدند و با یک پرواز " بریتیش ایر ویز " شدند مدیر کل تا چند ماه بعد سر از جاهای دیگر در آورند.
همینطور که ما پیر شدیم ؛ معنی (عرضه داشتن ) هم عوض شد ، هر کسی راحت تر دروغ گفت و کلک زد و پاچه خواری کرد و سفارش از این یا آن داشت و ریش مصلحتی گذاشت ؛ شد با عرضه و ما با بیعرضگی پیر شدیم .
یک عینک روی بینی؛ یک عینک داخل جیب ؛ سمعکی در مجرای گوش و عصایی به جای پای چپ از بس که جلوی تخته سیاه یک وری روی آن تکیه دادیم و دیگر همراهی نمیکند .
بچه هایی که از "بی عرضگی" ما عصبانی و مایوس و سرخورده اند حالا مُهر آشوبگر و اغتشاشگر بر پیشانی شان خورده ....
a.khavandi
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر