(۱۰۶) - آباد باد ای ایران / آزاد باش ای ایران
۱۶ آذر ماه روز دانشجو است. این روز برمی گردد به سال ۱۳۳۲. در این روز ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به مناسبت از سرگیری روابط ایران و انگلیس به ایران آمد. در ۱۶ آذر یعنی ۴ماه بعد از واقعه ی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ سه دانشجو به نام های مصطفی بزرگ نیا، احمد قندچی و مهدی شریعت رضوی هنگام اعتراض به این دیدار در دانشگاه تهران کشته شدند.!!
از آن سال به بعد دانشجویان کشور این روز را گرامی می دارند. از آنجایی که جوانان دانشجو عدالت خواه هستند، به طور طبیعی مطالبات خود را در چنین روزی عنوان و پیگیری می کنند. این مسئله سالهاست که در دانشگاه های کشور ادامه دارد اما متاسفانه با برخوردهای قهری و نظامی حکومت مدعی «عدل علی» روبرو می شوند.
در حالی که حتی طبق قانونی که در ۳۰ مرداد ۷۹ در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید نیروهای نظامی حق ورود به دانشگاه ها و مراکز آموزش را ندارند و ورود نیروهای مسلح برای انجام ماموریت های امنیتی و دستگیری افراد در محیط دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی ایران ممنوع است. هر چند ورود نیروهای مسلح« در شرایط اضطراری فقط به درخواست رئیس دانشگاه یا مرکز آموزش عالی و یا موافقت وزیر علوم تحقیقات و فناوری و وزیر بهداشت » مجاز دانسته شده است.
ظهر روز دوشنبه ۲۷ آذر ۶۸ برای آوردن بچه ها به دبستان آنها رفتم. به محض این که در چارچوب درب دبستان قرار گرفتم، چشمم به پنجره ی دفتر مدرسه که آن سوی حیاط و درست روبروی درب حیاط قرار داشت، افتاد. از دیدن آنچه پیش روی من بود تعجب کردم.!
پسر کوچکم روی شوفاژ کنار دیواری که پشت میز مدیر مدرسه قرار داشت نشسته بود.! با عجله خود را به دفتر مدرسه رساندم. درب دفتر مدرسه باز بود و من با گفتن سلام وارد شدم و بلافاصله علت نشستن پسرم بر روی شوفاژ را پرسیدم. چون فکرم به این سو رفت که شوفاژ برای گرم شدن هوای کلاس یا اتاق است. نشاندن یک کودک پیش دبستانی روی شوفاژ چه معنایی دارد و این سوال را در ذهن من طرح کرد که آیا پسرم تنبیه شده است؟
پسرم با دیدن من سرش را پایین انداخت و با انگشتان دستش بازی کرد.! آقای بختیاری مدیر دبستان مردی پا به سن بود. قدی کوتاه، سر نیمه طاس و اندامی متوسط داشت. با دیدن من از جای خود بلند شد و بعد از پاسخ به سلام من گفت:« آب و هوای میان تنه ی پسر شما بارانی شده و چون لباس برای عوض کردن همراه نداشت او را روی شوفاژ نشانده ام تا لباسش خشک شود و خودش هم سرما نخورد.»!! از حرف آقای بختیاری خنده ام گرفت و ضمن تشکر از ایشان پسرم را از روی شوفاژ پایین آوردم و گفتم:« از فردا لباسی برای تعویض در کیفش می گذارم.»!
۲۸ آذر ۶۸ عباس یمینی شریف متولد ۱۲۹۸، درگذشت. او آموزگار، مدیر مدرسه، شاعر و نویسنده ایرانی ادبیات کودکان بود. یمینی شریف دانش آموخته مدرسه دارالفنون و موسس مدرسه «روش نو» است که به دبیرستان دخترانه «نور» تغییر نام پیدا کرده است. او پس از تحصیل در دانشسرای مقدماتی در سال ۱۳۲۱ اولین شعرش برای کودکان در مجله « نونهالان » منتشر شد. در سال ۱۳۲۳ با ابراهیم بنی احمد مجله « بازی کودکان» را منتشر کرد. در سال ۱۳۲۴اشعار او در کتاب های درسی دوره ی ابتدایی ایران وارد شد.
در سال ۲۸ به مدیریت مجلات دانش آموز و سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ منصوب شد. در سال ۳۲ با بورس دولتی به آمریکا رفت و در دانشگاه کلمبیا به تحصیل دوره تخصصی در آموزش کودکان پرداخت و فوق لیسانس شد. در دی ماه ۳۵ اولین شماره مجله کیهان بچهها از طرف موسس کیهان انتشار یافت و او مشاور این نشریه بود و بعد مدیر آن شد. او از بنیان گذاران « شورای کتاب کودک» بود.
کتاب فارسی کلاس اول ابتدایی تالیف او به کتاب « دارا و آذر» معروف است. بیش از سی اثر از او منتشر شد و جوایز متعددی در ادبیات کودکان کسب کرد. اکثر ما، در دوران کودکی این شعر را در کتاب فارسی خود می خواندیم و هنوز به خاطر داریم:
ما گل های خندانیم/فرزندان ایرانیم
ما سرزمین خود را / مانند جان می دانیم
ما باید دانا باشیم / هشیار و بینا باشیم
از بهر حفظ ایران / باید توانا باشیم
آباد باد ای ایران / آزاد باش ای ایران
از ما فرزندان خود / دل شاد باش ای ایران
زنده یاد عباس یمینی شریف در این شعر زیبا و ساده به کودکان می آموزد که میهن خود را چون جانشان دوست داشته باشند و برای حفظ آن خود را به علم روز دنیا مجهز کنند و خواهان آبادانی، آزادی و استقلال میهن باشند. در انتها با زبانی ساده به کودکان این پیام را می رساند که وقتی ما به وظیفه ی خود در قبال میهن مان عمل کردیم او از ما خشنود خواهد شد.
https://t.me/Khaterate_khanom_moalem
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر