۱۴۰۳ خرداد ۱۳, یکشنبه

مسئولیت بزرگ و پسر کوچک

۱۰۳ - مسئولیت بزرگ و پسر کوچک

    مسئول دبیرخانه با خم کردن انگشتان دست، به درب اتاق ضربه زد. صدای خانمی از درون اتاق به گوش رسید:« بفرمایید.» وارد شدیم . خانمی پشت یک میز  ، مشغول تایپ یک نامه بود. با دیدن من  از جای خود بلند شد. مسئول دبیرخانه ما را به هم معرفی کرد و گفت:« از امروز ایشان در اینجا مشغول به کار می شوند. بعد روش ثبت و بایگانی نامه های اداری دبیرخانه را به من آموخت.

     من از مسئول دبیرخانه اجازه گرفتم تا فردا برای پیگیری وضعیت تحصیل پسرم به اداره آموزش و پرورش بروم.
     ۲۰ شهریور ۶۸ صبح اول وقت به اداره آموزش و پرورش منطقه ۱۲ رفتم و آدرس نزدیکترین دبستان پسرانه به ساختمان معاونت پرورشی را از مقطع ابتدایی گرفتم. بعد به دبستان پسرم رفتم و پرونده تحصیلی او را گرفتم و به دبستان دولتی و پسرانه ی « سادات» مراجعه کردم. این دبستان در انتهای میدان بهارستان و ابتدای خیابان جمهوری ، در داخل یک کوچه قرار داشت. پسر بزرگم را در کلاس دوم و پسر کوچکم را در کلاس پیش دبستانی همین مدرسه ثبت نام کردم. از بابت فرزندانم خیالم راحت شد و از این که حالا هردو نفرشان در یک محل هستند، بسیار خوشحال شدم.

      روپوش دانش آموزان این مدرسه سرمه ای رنگ بود. مقداری پارچه سرمه ای برای دوختن روپوش پسرانم خریدم و به خانه رفتم. در روزهای باقیمانده شهریور به اداره می رفتم و در بازگشت به خانه لباس مدرسه پسرانم را می دوختم و لوازم تحریر آنها را هم تهیه کردم.

شنبه اول مهرماه ۶۸ بچه ها را آماده کردم و به ایستگاه اتوبوس در خیابان گرگان رفتیم و سوار شدیم. در ایستگاه میدان بهارستان که روبروی وزارت ارشاد و کنار یک پارک بود از اتوبوس پیاده  شدیم. بچه ها را به دبستان شان رساندم و با عجله به سمت اداره رفتم. هنگام ظهر و وقت ناهار خود را به دبستان رساندم و بچه ها را با خود به اداره آوردم و با هم ناهار خوردیم .

  بچه ها بعد از ناهار به فضای سبز اداره می رفتند و در کنار حوض بزرگ آن با اردک هایی که روی آب حوض شنا می کردند، یا برای استراحت در بیرون از حوض روی چمن ها نشسته بودند، سرگرم می شدند.
      گاه بچه ها نان خرد شده روی آب می انداختند و اردک ها برای خوردن آن هجوم می آوردند و دیدن این صحنه باعث خوشحالی و خنده ی آنها می شد. گاه مدت تفریح بعد از ناهار شان طولانی می شد و من مجبور می شدم به دنبالشان بروم و آن ها را به اتاق کارمان بیاورم تا پسر بزرگم مشغول درس و مشقش شود و پسر کوچکم بخوابد یا نقاشی کند.

ساعت ۴ بعد از ظهر اداره تعطیل می شد و من و بچه ها به ایستگاه اتوبوس کنار پارک و جنب وزارت ارشاد می رفتیم تا به وسیله‌ی اتوبوس خط میدان گرگان به خانه برگردیم. این برنامه از شنبه تا چهارشنبه تکرار می شد ولی روز پنجشنبه مسئولیت بردن بچه ها به عهده ی محمد بود. او بچه ها را با موتورسیکلت به مدرسه می رساند ولی برگشتن بچه ها با خودشان بود.!

پسر بزرگ و ۸ ساله ام مسئول برگرداندن برادر کوچکش شد، چون من در دو روز آخر هفته به دانشگاه آزاد می رفتم. محمد هم وقتی کارش در شرکت تمام می شد یک سر به محل مدرسه اش در منطقه ی ۱۶ و از مدرسه به دانشگاه می رفت.
     ما ناچار بودیم روز پنجشنبه،  مسئولیت برگشتن از مدرسه را به عهده ی پسر بزرگم بگذاریم‌. هر چند که در آن روز دائم نگران بودیم.!!

معمولا پسر کوچکم شیطنت می کرد و تا آمدن اتوبوس به پارک می رفت و بازی می کرد. گاه به سمت گنجشک هایی می دوید که روی چمن ها نشسته بودند و از لابلای چمن ، با نوک زدن، خوراکی به دهان می گذاشتند. پرواز گروهی گنجشکان یا بهتر بگویم فرار آن ها ار دست پسر کوچکم که به میان آنها دویده بود، باعث می شد تا او بسیار شاد شود و با صدای بلند و از ته دل بخندد.!

    هنگامی که آمدن اتوبوس را از دور می دیدم به پسر بزرگم می گفتم:« برو برادرت را به ایستگاه برگردان.»
    در روز پنجشنبه پسر بزرگم باید پسر کوچکم را به خانه بر می گرداند. ! او از بازیگوشی برادرش بسیار ناراحت می شد و بعد برای من تعریف می کرد که:« اتوبوس آمد ولی برادرم نیامد و من مجبور شدم دوباره منتظر اتوبوس بعدی شوم.»!!

     ۱۲ مهر ۶۸ رفسنجانی که در ۱۲ مرداد ماه همین سال رئیس جمهور شده بود، به عنوان دومین رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شد. 
     وظیفه عمومی این مجلس : ۱- تشخیص مصلحت میان نظرات مجلس شورا ی اسلامی و شورای نگهبان است. ۲ - تهیه و پیشنهاد پیش نویس سیاست های کلی نظام در اجرای بند ۱ اصل ۱۱۰ قانون اساسی ۳ - حل معضلات نظام با ارجاع از سوی رهبر ۴ - اعلام نظر در مورد استفساریه های مربوط به مجمع تشخیص مصلحت
تاسیس نهادهای موازی با مراجع قانونی  حاصلی جز گسترش قدرت حاکمه و پایمال کردن حقوق مردم نداشت و ندارد.
https://t.me/Khaterate_khanom_moalem

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر