۱۴۰۳ شهریور ۳۱, شنبه

شماره ۱۳۰ خاطرات خانم معلم

۱۳۰- مساجد آباد و رستگاری ویران

روز ۲۱ اردیبهشت ۷۰ بعد از برگرداندن پسرانم از دبستان به اداره معاونت پرورشی و دادن ناهار آنها مشغول به کار اداری شدم. پسرها گفتند : ما می رویم به حیاط و لب حوض به اردک ها سری بزنیم و کمی هم بازی کنیم. من به آنها سفارش کردم  و گفتم:« آب بازی نکنید و زود برگردید تا تکالیف درسی خود را انجام دهید.!»
یک ساعت از رفتن بچه ها گذشت ولی آنها برنگشتند. ناچار شدم به دنبال آنها بروم. بچه ها همیشه در حیاط بزرگ اداره که ساختمان قدیمی و حوضی  بزرگ در آن قرار داشت با اردک هایی که روی آب حوض شناور بودند بازی می کردند و گاه با ریختن نان خرد به آنان غذا می دادند و از حمله ور شدن اردک ها به سمت نان خرد به هیجان می آمدند و می خندیدند.
این بار وقتی من به سمت حیاط رفتم چشمم به کامیون بزرگی افتاد که رو به ساختمان قدیمی و پشت به من پارک کرده بود.
درب باربند کامیون باز بود و من همین طور که جلوتر می رفتم اسباب و لوازمی را در آن می دیدم. اسباب و لوازمی مثل طاقه های موکت که به صورت عمودی به بدنه باربند تکیه داشتند و بعد چند تلویزیون و کارتن های مقوایی، به رنگ کرم -شکلاتی که در کف باربند و روی هم  قرار داشتند توجه مرا جلب کرد. دو مرد را دیدم که با هم کارتنی شبیه همان هایی که در کامیون قرار داشت را با زحمت و نفس زنان به سمت کامیون آوردند و در قسمت ابتدایی باربند قرار دادند.

پسرانم مثل همیشه سرگرم بازی با اردک ها  بودند. نزدشان رفتم و از آنها خواستم تا به اتاق کارم برگردند و به انجام تکالیفشان بپردازند. پسر کوچکم باز از من می خواست تا کمی دیگر بماند ولی من دستش را گرفتم و به سمت اتاق کارم راه افتادم. وقتی به اتاق کارم برگشتیم پسرانم مشغول درس و مشق شان شدند. 
من به همکارم خانم«ش» جریان کامیون در حیاط را بازگو کردم و به شوخی گفتم:« مثل این که یکی از کارکنان اداره که صاحبخانه اش جوابش کرده شب قبل به اداره اسباب کشی کرده ولی حالا اداره هم او را جواب کرده است.!» خانم «ش» گفت :« نه. این لوازم را دارند برای اردوگاه رامسر می برند.» 
می دانستم که اردوگاه رامسر محل گردهمایی تابستانی دانش آموزان کشور است. دو سه بار دیگر هم بارگیری یا ورود و خروج کامیون را دیدم.
امتحانات پسرانم تا ۱۰ خرداد پایان یافت و دیگر لازم نبود آنها را به مدرسه برده  و بعد به اداره بیاورم. قبلا آنها را برای ارسال کتاب داستان تازه چاپ شده از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ثبت نام کرده بودم. این کتابها با پست به دستمان می رسید.  از پسرانم خواستم که در خانه بمانند و کتاب داستان ها را بخوانند. پدرشان هم گفت:« برای من خلاصه ای از داستان را در دفتری بنویسید. پاداش انجام این کار رفتن به پارک و بازی، یا رفتن به سینما خواهد بود.»!

در اواخر خرداد ۷۰ نامه ای از اردوگاه رامسر ارسال شده بود که در آن از ‌نرسیدن تلویزیون ها به اردوگاه خبر داده بود.!! 
بعد معلوم شد که اصلا تلویزیونی در بین بارهای فرستاده شده به آنجا وجود نداشته و به احتمال زیاد آنها به سرقت رفته اند.!! 
 مسئول ارسال زیر ذره بین قرار گرفت و معلوم شد که نه تنها تلویزیونها را سرقت کرده بلکه آن فرد در طی یک سال به جای این که در مجموع یک ماه به مرخصی برود، سه ماه به مرخصی رفته است.!!!
من به یاد مدیر مدرسه راهنمایی چمران اهواز افتادم که ظهر از راه دور و با اضطراب خود را با تاکسی و بعد هم با طی مسافتی  پیاده به مدرسه می رساندم، لبخندی زهرآمیز به من می زد و بدون هیچ حس همدردی با من که دو پسر کوچک خود را باید به شوهر معلمم که نوبت صبح بود تحویل می دادم و بعد به مدرسه بیایم، جلوی اسمم در دفتر حضوروغیاب چند دقیقه تاخیر را با خودکار قرمز می نوشت.!! 
حالا اینجا در وزارتخانه و معاونت پرورشی که ادعای دینداری شان گوش فلک را کر کرده است آنقدر اوضاع بی در و پیکر است که هم تلویزیون های «بیت المال» سرقت می شود و هم نیروی امور تربیتی دو ماه از «بیت المال» حقوق گرفته ولی از کار فرار کرده است.!!!

بعد معلوم شد این فرد از همان افرادی بود که از اول ماه محرم تا آخر ماه صفر مشکی می پوشید و در طول سال هم ریشش تراشیده نمی شد.!!!
 حضرت علی در نهج‌البلاغه خطاب به فرمانروایان از حق و حقوق مردم سخن می گوید. هر چند که حکومت مدعی اسلامی نهج‌البلاغه را هم در رادیو تلویزیون و بر  منابر مساجد ممنوع کرده است.!!
حضرت علی فرمود :« مردم را روزگاری رسد که مسجد آنان از بنیان آباد و از رستگاری ویران. ساکنان و سازندگان آن بدترین مردم زمین اند.از آنان فتنه برخیزد و گناه در آنان لانه گیرد.!!
https://t.me/Khaterate_khanom_moalem

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر