۱۴۰۳ اسفند ۲, پنجشنبه

خاطرات خانم معلم ۱۵۶ مدیریت آموزشی در سایه روابط نه شایستگی

۱۵۶ـ مدیریت آموزشی در سایه ی روابط، نه شایستگی 

امتحانات پایان ثلث اول دبیرستان انجام شد. اکثریت دانش آموزان سه کلاس اول انسانی با نمرات خوبی این مرحله را با موفقیت پشت سر گذاشتند. ازخوشحالی آنان من نیز بسیار خوشحال شدم. گویی خستگی از راه دور و مدت زمانی که در وسایل نقلیه عمومی طی می کردم از تنم بیرون رفت. از دوستی و صمیمیتی که بین دانش آموزانم ایجاد شده بود لذت می بردم و خدا را شکر می کردم.
 
در هفته ی سوم دی ماه ۷۲ در کلاس مشغول تدریس بودم که سر و صدای زیادی از کلاس روبه روی کلاس من بلند شد. این سر و صدا با همهمه و داد و فریاد همراه شد. کلاس های رشته علوم انسانی در طبقه ی سوم ساختمان بودند و دفتر مدرسه در طبقه ی دوم قرار داشت و من فکر کردم شاید معاون یا مدیر هنوز سر و صدا را نشنیدند. از مبصر کلاس خواستم کلاس را کنترل کند تا من به آن کلاس بروم و ببینم چه شده است؟

وقتی به آن کلاس وارد شدم، همکار جوان و باردار خود را دیدم که پایین تخته سبز کلاس به حالت بیهوش روی زمین افتاده بود و دانش آموزانی دور او جمع شده بودند.!! ازآنها خواستم کنار بروند تا هوا به او برسد. به مبصر کلاس گفتم سریع به دفتر دبیرستان برود و خانم مدیر و معاون را خبر کند. در این فاصله از دانش آموزان پرسیدم چه اتفاقی افتاده است.؟ یکی از آنها گفت:« وقتی خانم رو به تخته کلاس داشتند درس می دادند، یکی از بچه ها یک تصویر ترسناک را برد پشت سر او و وقتی خانم رویش را به کلاس کرد این تصویر را دید و جیغ زد و افتاد.!!!
باور چنین حرفی برایم سخت بود. با تعجب پرسیدم:«واقعا»؟! چند نفر گفتند :« بله خانم واقعا» همان دانش آموز ادامه داد:« خانم… اصلأ از وقتی پدرش شده رئیس انجمن اولیای مدرسه ی ما، خیلی پر رو شده.»!!

خانم مدیر و معاون مدرسه به کلاس وارد شدند. من جملات همان دانش آموز را در شرح واقعه برای خانم مدیر بازگو کردم و بلافاصله  به کلاس خود برگشتم. در زنگ تفریح جویای حال همکار جوان خود شدم. گفتند:« به همسرش زنگ زدیم و او آمد و خانم …را به بیمارستان برد.» پرسیدم:« خب، آن دانش آموزی که او را ترساند را چه کردید؟ آیا از والدینش خواستید تا به مدرسه بیایند و پاسخگو باشند.؟» خانم مدیر که همیشه بلوز دامن به تن داشت و چادر مشکی را دور خود می پیچید و زیر بازوی چپ خود قرار می داد. با اخم وحالتی ناراحت و کشداربه من گفت:« این نش دیگه به شما مرب—-وط نیست.»!! من هم پاسخ دادم:« اتفاقا خیلی هم مربوط است. همکار من جوان و باردار است و اگر حادثه ای برای جنین او رخ دهد شما مسئول هستید.

مدیر مدرسه گفت:« چرا؟ به من چه »! گفتم:« من از بچه ها شنیدم که فلانی از وقتی پدرش رئیس انجمن اولیای مدرسه شده خیلی پر رو شده. خب حتما شما جلوی بی ادبی او نسبت به همکاران را نگرفتید که حالا چنین کار خطرناکی را با دبیر باردار و جوان خود انجام داده است.» 
مدیر با شنیدن این حرف رنگش پرید و با عجله از اتاق خارج شد.!!
من نزد سایر همکاران رفتم و جریان را برایشان تعریف کردم. همه ناراحت شدند. به آنها گفتم:« همه باید پیگیر حال همکارمان و برخورد انضباطی با این دانش آموز باشیم.»

زنگ تفریح بعد یکی از همکاران که بیست و هشتمین سال کارش را می گذراند، آهسته مرا صدا زد و پیش خود نشاند. بعد سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت:« من چندین سال است که در منطقه ۱۴ زندگی می کنم. این خانم مدیر، بند انداز بود و در یک آرایشگاه زنانه کار می کرد و بند می انداخت. دایی او الان مدیر کل آموزش و پرورش تهران است و حالا این خانم با مدرک دیپلم از مدرسه شبانه، شده مدیر این دبیرستان سه طبقه با حدود ۷۰ دبیر لیسانس و فوق‌لیسانس.!! پدر اون دانش آموز پر رو هم که رئیس انجمن اولیا است چک هایی را که این خانم  می نویسد را امضاء می کند. پس هوای هم را دارند.»!!
    منظور همکارم این بود که من  با مدیر درگیر نشوم چون پارتی اش مدیرکل آموزش و پرورش است. 
یعنی «اصل برنامه دوم توسعه» مبنی بر «به کارگیری مدیران لایق» در همین سال توسط مقامات زیر پا گذاشته شده بود.!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر