۱۳۱- رفسنجانی و سپاه، کنترل اقتصاد و سیاست
رفسنجانی از سال ۶۷ تا ۷۶ رئیس جمهور بود. او راه ورود سپاه پاسداران به امور اقتصادی را باز کرد. در یکی از نامه های اداری از قول او چنین نوشته شده بود:« چه کسی گفته که بچه حزب الهی ها باید ساده زندگی کنند؟ باید از همه امکانات زندگی برخوردار باشند.!» « نهادهای دولتی با کارهای اقتصادی منبع درآمد برای خود داشته باشند.»
رفسنجانی که قبلا روی مبل پوشیده شده با ملافه سفید می نشست، دیگر ملافه را برداشته بود.! سالها بعد یکی از استانداران از قول رفسنجانی گفت:« مهندسی رزمی سپاه امکاناتی از جنگ داشت که در سازندگی کشور می توانست موثر باشد و ما در آن زمان پروژه هایی مثل راه سازی به آنان دادیم. هم برای کشور مفید بود و هم برای سپاه. اما حالا سپاه نبض اقتصاد و سیاست خارجه و داخله را در دست گرفته و به کمتر از کل کشور راضی نیست.»!!
در همان ایام معاونت پرورشی وزارتخانه راهکارهایی را برای القای آنچه حکومت مایل است در رفتار اجتماعی مردم دیده شود، ارائه نمود. یکی از این راهکارها ساختن فیلم و سریال های تلویزیونی توسط « صدا و سیما» بود.!! همچنین ذکر شده بود که مردم با دیدن فیلم و سریال در تلویزیون خانه ی خود، کم کم آن چه را که مورد نظر حکومت است در ذهن آنان جای گرفته و سپس در رفتارشان دیده خواهد شد.!!
معاونت پرورشی یک کار تحقیقی هم در بین دانش آموزان انجام داده بود و از آنان خواسته بود تا میزان علاقه خود به درس های مختلف و معلمان آن را ذکر کنند. اکثر دانش آموزان درس تعلیمات دینی را بدترین درس و مربی پرورشی را بدترین معلم معرفی کرده بودند.!!
بعد از این تحقیق دنبال راه چاره بودند تا چه روش هایی را جهت بهتر شدن وضعیت آن درس و معلمش به کار ببرند.؟!
۲۹ تیر ۷۰ ایرج جهانشاهی نویسنده و ویراستار ادبیات کودکان و نوجوانان درگذشت. او متولد ۱۳۰۵ در تهران بود. جهانشاهی در رشته ی تاریخ و جغرافیا و علوم تربیتی در دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی تهران تحصیل کرد. او نخستین کتاب فارسی اول دبستان را با همکاری عباس سیاحی نوشت که مدت ها در مدارس تدریس می شد. وی از سال ۵۷ سرپرست شورای ویراستاری فرهنگنامه کودکان و نوجوانان در شورای کتاب کودک بود.
از دیگر فعالیت های او انتشار « سالنامه فرهنگ خوزستان » و انتشار « سالنامه فرهنگ مسجد سلیمان » و انتشار مجله های پیک نوآموز، پیک کودک، پیک معلم، پیک نوجوانان و پیک جوانان در مرکز انتشارات آموزشی بود.
او مترجم آثار بسیاری چون کنراد پسرک ساخت کارخانه، شاخ های ملوس، عدد، چشم چشم دو ابرو، قلم موی جادو و قصه های من و بابام بود.
جمعه ۲ مرداد ۷۰ من و محمد به آسایشگاه جانبازان رفتیم تا یکی از دوستان محمد را که در میدان جنگ قطع نخاع شده بود را ببینیم. . این محل از سال ۶۰ برای کمک به درمان و نگهداری جانبازان جنگ ایران و عراق در یکی از ساختمان های مصادره شده در شمال شهر تهران تاسیس شده بود. با دیدن دوست محمد بر روی صندلی چرخدار در حیاط و کنار استخر، متوقف شدیم. محمد و دوستش دست های خود را گشودند. محمد خم شد و او را در آغوش گرفت. من نیز سلام دادم و از ایشان احوالپرسی کردم. او نیز همانطور که رسم آن زمان بود چشمانش را به زمین دوخت و متقابلاً با من سلام علیک کرد و حال پسرانم را پرسید. بعد گفت بهتر است به اتاقی که او بستری است برویم چون قرار است بعضی از جانبازان از استخر استفاده کنند.
در اتاق، محمد به او کمک کرد تا روی تختش قرار گیرد.هرچند که او سعی می کرد خودش این کار را انجام دهد. بعد که محمد از وضعیت آسایشگاه سوال کرد او گفت :« از وضعیت دارویی اینجا راضی نیستیم و طی نامه ای به بنیاد شهید شکایت کرده و اعتراض نمودیم ولی متاسفانه به اعتراض ما رسیدگی نمی شود. حتی به ما گفتند:« کروبی رئیس بنیاد شهید گفته :« می آیم می زنم تو دهنتان».!
چند وقت بعد این جانباز با یکی از خانم پرستاران آنجا ازدواج کرد و از آسایشگاه بیرون آمد.
https://t.me/Khaterate_khanom_moalem
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر