۱۴۰۳ مهر ۳۰, دوشنبه

داستانی از اخلاق و امنیت در دل شب

۱۳۵- داستانی از اخلاق و امنیت در دل شب


یک روز حدود ۲ بعد از ظهر من در قسمت ورودی هتل داشتم  برنامه اخبار تلویزیون سوریه را نگاه می کردم. در همین هنگام خانم «ش» که برای خرید سوغات به بازار رفته بود وارد هتل شد. او با دیدن من به نزدم آمد و  گفت که برای دخترانش مقداری زیورآلات بدلی مثل دستبند و گردن بند و برای پسرش هم یک کیف « سامسونت» خریده است. وقتی کیف « سامسونت» را باز کرد تا زیور آلات را به من نشان دهد، دو نفر از آقایان وارد هتل شدند در حالی که هر کدام از آنان نیز یک کیف «سامسونت » در دست داشتند.!

خانم «ش» با دیدن آنها و کیف های « سامسونت» کنجکاو شد تا بداند آنها از کجا و با چه قیمتی کیف ها را خریده اند. پس از پرس و جو و دیدن کیف او توسط آقایان، فهمید که کیفیت و قیمت کیف آنها بهتر است. آدرس آن فروشگاه را گرفت و دوباره به بازار رفت. من هم به اتاق برگشتم. یکی دو ساعت بعد خانم «ش» برگشت. گفت کیف را پس دادم و از همین کیف هایی که اون آقایان گرفتند و می گفتند جنس بهتر و امنیت بیشتری دارد خریدم.

 حدود ساعت ۱۰ شب، از بلند گوی هتل نام خانم «ش» شنیده شد و خواست تا او به قسمت ورودی هتل برود. دو بار دیگر هم این خواسته تکرار شد.! خانم «ش» با تعجب گفت :« این وقت شب چه کاری با من دارند.؟» بعد چادرش را سر کرد و با عجله پایین رفت.! من نخوابیدم و با کنجکاوی منتظر ماندم تا خانم « ش» برگردد و ببینم به چه علت او را صدا کرده اند.؟
وقتی بیست دقیقه بعد او به اتاق برگشت گفت:« خدا را شکر مالم حلال بوده و دوباره به من برگشت.» من که بیش از پیش کنجکاو شده بودم پرسیدم :« جریان چیست؟ کدام مال؟» خانم «ش» گفت:« عصر که رفتم  کیف  پسرم را پس دادم، فراموش کردم زیورآلاتی که برای دخترانم خریده بودم را از توی آن در بیاورم حالا آقای فروشنده آنها را برایم آورده است.»!

من گفتم از کجا فهمید که شما در این هتل هستید؟ او گفت:« همان آقایانی که من از آنها در مورد کیف سوال کردم هنوز پایین بودند. آنها گفتند این آقای فروشنده گفته این کیف را برداشتم تا در قفسه بگذارم و مغازه را تعطیل کنم ولی با صدایی از داخل کیف، درب آن را باز کردم و این زیورآلات را دیدم. از آن ساعت تا به حال به هتل هایی که معمولا مسافران ایرانی در آن مستقر می شوند سر زدم و این سومین هتلی است که می آیم تا صاحب آن را پیدا کنم.»!!

عملکرد فروشنده سوری و زحمتی که برای پیدا کردن صاحب زیورآلات بدلی کشیده بود قابل تقدیر بود.! من بدون این که او را دیده باشم برایش احترام بسیاری قائل شدم. او فرد وطن پرستی بوده است. فردی که برای خوش نامی کشورش ارزش قائل بود. او با درستکاری و امانت داری خود، کاری کرد که ما تصویر خوبی از اخلاق مردم سوریه هم  داشته باشیم. 

همان شب بعد از این جریان و صحبت درباره ی آن، خواب از سرمان رفته بود. من و خانم «ش» پنجره اتاق را باز کردیم و از طبقه دوم به بیرون نگاهی انداختیم. هوا صاف بود و ماه در آسمان می درخشید. در پیاده رو خیابان زنی را با بلوز و دامن و موهایی افشان تا کمر دیدیم که با کفش پاشنه بلند و کیفی بر دوش، راه می رفت. پیاده رو در آن وقت شب بسیار خلوت، و آن خانم تنها عابر آن بود.! ماشین های سواری گاه گاهی از خیابان می گذشتند. من و خانم«ش» هر دو با تعجب گفتیم:« نه کسی به دنبال این خانم افتاده است و نه ماشینی توقف می کند تا او را دعوت به سوار شدن کند.» بعد گفتیم:« عجب امنیتی.! آفرین به این جامعه که چنان امن و امان است که یک خانم در این وقت شب به تنهایی راهی خانه اش است و کسی مزاحم او نمی شود.»!!

آن وقت رئیس پلیس تهران به دلیل مزاحمت های خیابانی برای خانم ها اعلام کرده بود که :«زنان در تابستان از ساعت ۹ شب و در زمستان از ۵ بعد ازظهر تنها به خیابان نیایند.»!!!

https://t.me/Khaterate_khanom_moalem

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر