۱۴۰۳ مهر ۲۵, چهارشنبه

سفر به شام یافتن مزار دکتر شریعتی

۱۳۴- سفر به شام، یافتن مزار دکتر شریعتی و ملاقات های شگفت انگیز

پس از برگزاری عروسی خواهرم و خرید لباس و دادن هدیه عروسی و پرداخت پول بلیط هواپیما برای سفر زیارتی، تقریبا با دست خالی آماده ی رفتن به سفر سوریه شدم. 
در آذر ماه ۷۰ من و گروهی از کارکنان حوزه ستادی وزارت آموزش و پرورش با هواپیما به سوریه رفتیم. ما در شهر دمشق و در هتل « ویکتوریا» مستقر شدیم. این هتل نزدیک پلی به همین نام بود که البته آنها به آن می گفتند:« جسر ویکتوریا» 

ما را با اتوبوس به «شام» که زیارتگاه حضرت زینب در آن بود می بردند. دیدن ماشین های بسیار کوچک در خیابان، که سه چرخ یا طایر داشتند زمانی بیشتر موجب تعجب و حتی خنده می شد که با زدن بوق خواهان کنار رفتن اتوبوس ما و باز نمودن راه جهت سبقت گرفتن آنها از اتوبوس بود.!! صدای بوق این ماشین های کوچک و سه چرخ به گوشخراشی بوق ماشین های « تریلی» بود.!!

در نزدیکی زیارتگاه حضرت زینب قبرستانی وجود داشت که من فهمیدم مزار «دکتر علی شریعتی » هم آنجاست. یک روز بعد از زیارت حضرت زینب، تنها به دنبال مزار او گشتم و خیلی زود آن را یافتم. البته مزار او در اتاقکی بود و من از پشت درب کوچک آهنی توانستم فاتحه ای برایش بفرستم.!! شنیده بودم که خانواده ی او می خواستند جنازه ی وی را به « حسینیه ارشاد» که در خیابان «شریعتی» تهران است منتقل کنند ولی حکومت اجازه ی این کار را نداده بود.!! فعلا فقط یک سنگ کوچک به عنوان یادبود او در حسینیه ارشاد هست.

در «شام» و در محل زیارتگاه دو بار من کسانی را در آنجا دیدم که اصلا به آنجا نیامده بودند. یکی از آنان استاد« تقی پور»، استاد فلسفه ی آموزش و پرورش من در دانشگاه بود. ایشان دکترای آموزش و پرورش از امریکا داشتند و گاهی از مادرشان که پس از فوت پدرشان در نزد ایشان زندگی می کرد سخن می گفت. استاد «تقی پور» در آن زمان حدود ۶۰ سال سن داشت. یک روز پس از زیارت در کناری نشسته بودم که ناگهان دیدم استاد«تقی پور» وارد صحن شدند و به سمت مرقد حضرت زینب رفتند. من از جای خود بلند شدم تا وقتی ایشان مرقد را دور می زنند من جلوی ایشان قرار گیرم و عرض ادب کنم. ولی با کمال تعجب اصلا کسی را ندیدم. 

فرد دومی که به همین شکل در روزی دیگر او را نیز در حرم دیدم، خانم دستمزد یکی از همکاران و همکلاسی های دانشگاهم بود.‌ او پس از ازدواج به دلایلی از همسرش جدا شده بود و تنها فرزندش که دختر بود را تا مرحله ی دانشجویی پزشکی رسانده بود.ایشان بسیار بانوی فهیم و با وقاری بودند. از بزرگی شنیده بودم که انسان های خوب در اماکنی که فضای معنوی دارد روحشان حضور می یابد. سالها بعد در سفر مکه نیز دو تن دیگر را در حال طواف کعبه دیدم. یکی از آنان خاله ی همسرم بود که فوت شده بود و من متحیر او را نگاه می کردم.!! دیگری جناب عبدالفتاح سلطانی وکیل شریف و بزرگواری بود که به رایگان از معلمان فعال صنفی دفاع می کرد.

سال ۷۰ که من به سوریه رفتم « حافظ اسد» رئیس جمهور سوریه بود. البته رئیس جمهور مادام العمر.!! آن طور که من فهمیدم او با کودتایی بر سر کار آمده بود و با حمایت روس ها قدرت را به دست گرفته بود و همه ی راه های قانونی کشور به او ختم می شد. یعنی او هم به نوعی ولی فقیه مطلق بود. اما چیز جالبی که من در خیابان های شهر دمشق و شام دیدم این بود که « حجاب اجباری» وجود نداشت و خانم ها با پوشش دلخواه خود در جامعه حاضر می شدند. 

بعضی از خانم های سوری با عبا( چادر عربی)، بعضی با مانتویی بلند تا روی کفششان و روسری یا مقنعه و برخی با بلوز و دامن یا بلوز و شلوار در خیابان ها دیده می شدند.

وقتی اتوبوس ما از کنار ساختمان های بلند و آجری( شبیه منازل سازمانی ارتش در  شهرک شهید چمران تهران) می گذشت، راهنمای ما که مرد جوان سوری بود گفت:« این ساختمان ها با اجاره به شرط تملیک به مردم واگذار شده است.» هر واحد آپارتمان به پول ما حدود سه میلیون تومان قیمت داشت.!!



 https://t.me/Khaterate_khanom_moalem

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر