۱۴۰۳ دی ۲۱, جمعه

خاطرات معلم ۱۴۸- معاون پرورشی در اتاق دربسته و تغییرات یک موسه با اتحاد اولیا

۱۴۸-معاون پرورشی در اتاقی دربسته و تغییرات یک مدرسه با اتحاد اولیا

آقای «خ» معاون پرورشی قبلی همیشه درب اتاقش به روی ارباب رجوع و کارمندان باز بود اما معاون جدید که قبلا مربی تربیتی منطقه ی ۱۴ تهران بود نه تنها درب اتاقش را بست بلکه آبدارچی اداره را که کارش دادن چای به کارمندان بود را روی یک صندلی پشت درب اتاقش نشاند تا کارمندان قبل از ورود به اتاق اول به او بگویند که برای چه کاری می خواهند معاون پرورشی را ملاقات کنند بعد آبدارچی به داخل اتاق برود، سوال کند و برگردد، اگر معاون اجازه داده بود آبدارچی درب اتاق را باز می کرد تا آن کارمند نزد معاون پرورشی برود.!!

این نحوه ی رفتار معاون جدید سبب دلخوری کارکنان سالم اداره شده بود اما در این میان افرادی مثل«ص» مسئول حسابداری و«ف» مسئول تربیت بدنی نه تنها بارها به اتاق معاون رفت و آمد داشتند، بلکه گاه گاهی صدای بلند خنده های آنان و معاون پرورشی فضای اداره را پر می کرد.!!
 وانت اداره در اختیار«ص» مسئول حسابداری قرار گرفته بود که آن را به منزل می برد. یک روز صبح که به حیاط اداره وارد شدم آثار گچ و سیمان را در قسمت بار وانت دیدم. در همان زمان مسئول حسابداری داشت با مسئول تربیت بدنی حرف می زد. او می گفت:«دیروز برای ساختن خانه مان گچ و سیمان خریدم.»!! این صحنه چندین بار دیگر تکرار شد. مسئول حسابداری علاوه بر ریش، پیراهن سفید روی شلوار و انگشتر عقیق, تسبیح هم در دست داشت.!!!

از وقتی پسر کوچکم در کلاس سوم دبستان  منطقه ی سه درس می خواند دفتر مشق او نامرتب و درهم و برهم شده بود. حالا وقتی دفترش بسته می شد تعداد زیادی از صفحات آن تا نیمه تا خورده و به همین شکل بر روی هم قرار گرفته بودند.!! یعنی دفتر بسته ی او حجیم شده بود.!! از همه تعجب برانگیز تر تعداد مهر های صد آفرین و هزار و سیصد آفرینی بود که در پایان مشق های پسرم وجود داشت. 
از پسرم پرسیدم:« جه کسی این مهر ها را در دفترت زده است ؟ » گفت:« آقا معلم». کنجکاو شدم بدانم آقا معلمی که به دفتر پسر من که آثار بی نظمی و بهتر بگویم شلختگی در آن موج می زد مهر صد آفرین و هزار و سیصد آفرین زده است، با دانش آموزی که تکلیفش را انجام نداده چه رفتاری دارد؟
 همین سوال را از پسرم پرسیدم و
از پاسخ او بسیار ناراحت شدم. او گفت:« به بچه ها می گوید سی یا چهل بار در کلاس  کلاغ پر کنند!! یا از پله آهنی کلاس ما، ده، بیست بار بالا و پایین بروند.»!!!

کلاس پسر من روی سقف توالت، دستشویی و آب خوری دبستان ساخته شده بود و با پله ای آهنی به حیاط راه می یافت. سطح پله ها از چند ردیف آهن باریک بود و در فاصله ی هر پله با پله ی بعدی فضای باز بود. دستگیره پله  فقط یک میله آهنی بود.!! اصلا چنین پله ای برای کودکان ۹ ساله خطرناک بود چه رسد به این که همین کودکان به خاطر تنبیه از چنین پله ای بالا و پایین روند آن هم به تعداد ده یا بیست بار!! یا حرکت کلاغ پر در کلاس، یقینا سلامت این کودکان در معرض خطر بود.!!

فردا یک ساعت مرخصی گرفتم و به دبستان پسرم رفتم. جریان را با مدیر مدرسه درمیان گذاشتم او گفت:« آقای« ق» را آموزش و پرورش با سابقه ی جبهه استخدام کرده وبا کلی سفارش به اینجا فرستاده است. بعد گفت:« من هم به او گفته ام که بچه ها را روی پله نفرستد اما توجه نمی کند.» پرسیدم جلسه ی بعدی انجمن اولیا و مربیان کی برگزار می شود.؟ گفت:« اتفاقا امروز دعوت نامه به جلسه  را بین دانش آموزان توزیع کردیم و قرار است آخر همین هفته برگزار شود.»

من در جلسه انجمن از خانواده دانش آموزان کلاس سوم خواستم تا بعد از جلسه چند دقیقه با آنان صحبت کنم. من تا از رفتار آقای«ق» صحبت کردم، آه از نهاد همه ی اولیاء بلند شد. همانجا نامه ای خطاب به مدیر مدرسه نوشتیم و خواهان تعویض آقای« ق» با یک خانم معلم تعلیم دیده و با سابقه شدیم و نوشتیم چنانچه این تقاضا تحقق نیابد مجبور می شویم همگی در یک زمان، به اداره بیاییم.

این تقاضا ظرف یک هفته تحقق یافت.

https://t.me/Khaterate_khanom_moalem



 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر