۱۴۰۴ مهر ۱۱, جمعه

مرگ در کوچه های اصفهان و تولد در تاریخ، رعایت عدالت

۱۷۱- مرگ در کوچه های اصفهان و تولد در تاریخ، رعایت عدالت

۲ آبان ۷۴ احمد میرعلایی مترجم بیش از ۲۲ کتاب و استاد دانشگاه قربانی قتل های زنجیره‌ای شد.!! او متولد فروردین۱۳۲۱ در شهر اصفهان بود. فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی را از دانشگاه لیدز انگلستان گرفت. او از سال ۴۸ در دانشگاه های داخل کشور و کراچی تدریس کرد. ۴ سال در انتشارات فرانکلین به ویراستاری آثار ادبی مشغول بود. از سال ۴۶ تا ۵۵ سردبیری مجله های کتاب امروز، فرهنگ و زندگی، آیندگان ادبی و جنگ اصفهان را بر عهده داشت. در سال های ۵۵ تا ۵۷ سرپرستی خانه فرهنگ ایران در دهلی و از سال ۵۷ تا ۵۹ مسئول خانه فرهنگ ایران در کراچی بود.
میرعلایی پس از بازگشت از پاکستان به اصفهان رفت و کتابفروشی و مرکز نشر آفتاب را در سال ۶۸ تاسیس کرد که بعدها به « زنده رود» تغییر نام داد. تعهد و تلاش او به گسترش آزادی اندیشه و بیان و مقابله با فضای سانسور پرداخت و فشارها و تهدید های امنیتی علیه او افزایش یافت. او از امضا کنندگان نامه ی ۱۳۴ نویسنده ایرانی در اعتراض به سانسور بود. این نامه در خارج از کشور بازتاب یافت و مجامع بین المللی به حکومت جمهوری اسلامی فشار آوردند. 
سرانجام او در سری قتل های زنجیره‌ای توسط عوامل وزارت اطلاعات در صبح روز دوم آبان ۷۴ هنگامی که از منزلش به سوی کتابفروشی محل کارش می رفت ناپدید و جسم بی جان او حدود ساعت ۱۰ شب در کوچه های خیابان میر اصفهان کنار بطری مشروب پیدا شد. این محل نزدیک خانه ی زاون قوکاسیان فیلمساز ارمنی بود. سناریوی مورد نظر قاتلان این بود که میرعلایی به همراه رفیق ارمنی اش بیش از حد مشروب خورده و سکته کرده است.! 
پزشکی قانونی رد دو تزریق را روی دست میرعلایی دیده بود و مرگ را مشکوک اعلام کرده بود. حتی از پیکر او نمونه برداری کرده و به تهران فرستاده بود اما هرگز نتایج نمونه برداری به دست خانواده نرسید. بعدها معلوم شد که براثر تزریق انسولین به دست راست دچار سکته قلبی شده است.!!
میرعلایی مردی بود که در برابر سانسور ایستاد. او نه فقط مترجم و نویسنده ای برجسته، بلکه انسانی بود که آزادی اندیشه را با زندگی اش معنا کرد؛ یادش، چون واژه هایی که ترجمه کرد یا نوشت، زنده و روشن در ذهن و حافظه ی تاریخ باقی خواهد ماند.

در همین سال پسر بزرگم در کلاس سوم راهنمایی، شاگرد پدرش بود. یک روز وقتی به خانه آمد خیلی ناراحت و عصبانی کیف مدرسه اش را به کناری پرتاب کرد. رنگ چهره اش از شدت عصبانیت قرمز شده بود. پسرم به من گفت:« امروز بابا جون حق من را ضایع کرد.» با تعجب از او پرسیدم:« چی شده؟ مگر پدرت چکار کرده؟» او دوباره به سراغ کیف مدرسه اش رفت. ورقه ای از آن بیرون آورد و به من نشان داد. ورقه امتحان اجتماعی بود. نمره ی  ۱۹/۵ در انتهای ورقه ی سوالات وجود داشت. پسرم ادامه داد:« امروز بابا جون به همه ی کسانی که ۱۹/۵ گرفته بودند نیم نمره تشویقی داد به جز من, یعنی آنها بیست شدند ولی من همین ۱۹/۵ ماندم.»!!
وقتی محمد به خانه آمد من آهسته در اتاق جریان را با او در میان گذاشتم و علت را پرسیدم. او گفت:« من نخواستم چون او پسر من است نمره بیشتری بگیرد.»!! اینجا بود که من هم عصبانی شدم و به او گفتم:« مرد حسابی به همه ی شاگردان کلاس ات  که نمره شان ۱۹/۵ شده ۲۰ دادی به جز پسر خودت که او هم شاگرد همان کلاس است.»؟!! محمد چند لحظه در سکوت به من نگاه کرد و بعد گفت:« راست می گویی، من فقط نسبت پدر و پسری را در نظر گرفتم، در حالی که او هم مثل بقیه شاگردان نمره اش ۱۹/۵ شده است.»!! دوباره ساکت شد و سپس ادامه داد:« فردا دوباره با همین کلاس درس دارم. موضوع را برای شاگردان هم توضیح می دهم و عدالت را رعایت می کنم.»

https://t.me/Khaterate_khanom_moalem

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر